معنی عامل و فاکتور
حل جدول
سازه
فاکتور
بیجک، سیاهه، صورت، عامل، عملگر
عامل در ریاضی
سیاهه، صورتحساب، عملگر، عامل، بیجک
صورتحساب
لغت نامه دهخدا
فاکتور. [تُرْ] (فرانسوی / انگلیسی، اِ) عامل. (از وبستر). || حق العمل کار. (حییم). || در اصطلاح بازار، برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور می گویند. این استعمال درست نیست.
فرهنگ فارسی هوشیار
برگهای کوچک صورت خرید جنس را فاکتور گویند
فارسی به عربی
عامل، فاتوره
ترکی به فارسی
عامل
عربی به فارسی
عامل (عوامل) , حق العمل کار , نماینده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسیدگی کننده , مربی , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ایجاد کننده , از کار در امده , مزدبگیر , استادکار
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
سیاهه، صورت، صورتحساب، عامل، عملگر
فرهنگ معین
برگه ای حاوی فهرست و قیمت اجناس فروخته شده که فروشنده به خریدار ارائه می کند، صورت - حساب، برگ خرید. (فره)، چند جمله ای یا عددی که چند جمله ای یا عددی مفروضی بر آن بخش پذیر باشد (ریاضی)، عامل. (فره). [خوانش: (تُ) [فر.] (اِ.)]
فرهنگ واژههای فارسی سره
سازه
معادل ابجد
854